عرفان: عبور از خود برای وصال

ساخت وبلاگ

عرفان گونه ای معرفت است که می کوشد آدمی را از دنیای محسوس که دارالغرورش نامیده اند و از نیستی ِهستی نمای خویش که نفس امارّه اش خوانده اند به مدد ِصفای دل، برون آورد.

همه ادیان، خواه از نظر متألّهان سخت کوش و خواه از نظر جامعه شناسان و دین پژوهان ، در اعتقاد به این مبدأ هستی واحدند.

همین منشا وجود است که ربط دین و عرفان است و از این رو هرجا دینی هست، گونه ای عرفان را می توان یافت. و هرمکانی که عرفانی حاضر است می توان آن را در بستر دینی آرمیده دید.

با مطالعه عرفان ِ ادیان گوناگون می توان به مفاهیم مشترکی دست یافت که به وحدت ادیان و توحید حق می انجامد. یکی از مفاهیم مشترک در عرفان ِ جمیع ادیان، گفتارهایی درباره گرفتاری آدمی در این دنیاست و واصل شدن به اصل الاصول.

مطالعه عرفان ِ ادیان ِتوحیدی، نظیر عرفان اسلامی و مسیحی و یهودی، به رغم تفاوتهای عمیقی که دارند، حاوی عناصر وحدت آفرینی است.

فخر عرفان ِ اسلامی در همانجایی است که به این وحدت ها اشاره دارد و از این اشارت ها مایه یکرنگی و صفا می سازد.

ایرانیان را این استعداد و استطاعت بوده که به عرفان مسیحی و یهودی نیز بپردازند و بر آگاهی خویش بیافزایند. عرفان اسلامی در میان عرفان سایر مذاهب در افقی خاص و ممتاز واقع است که در اثر مساعی بسیاری از ایرانیان حاصل آمده است.

قوم یهود، در بین ادیان توحیدی، کهن ترین کتاب منسوب به خدا را دارند و در این کتاب می توان مفاهیم اخلاقی و شریعت و عرفان را یافت. به سبب شدت بلایایی که در گذر تاریخ بر قوم یهود وارد شده به علت آوراه گی چندین هزار ساله خویش، به ظاهر چنین می نماید که آنان فقط توانسته اند شریعت خود و بخشی از تفاسیر خود بر کتاب الهی را حفظ کنند. عرفان یهود در این دوران دچار لاغری و باریکی گشت اما نمرد! آن مریض لاغر، اینک رو به فربهی گذاشته است. برخی از عارفان یهود نظیر ابن باقودا و موسی بن میمون حتی برای تدوین کتاب خویش زبان عربی را برگزیدند که زبان علوم روز مسلمانان در آن زمان بوده!

عرفان یهودی خصوصیات خویش را دارد و برای خواننده فارسی زبان شاید چندان آشنا نباشد. مهم ترین مکتب عرفانی یهود را تحت عنوان قبالا یا کبالا می شناسند که اخیرا در سراسر دنیا طرفدارانی نیز یافته است.

قبالای یهود تفسیر سرّی و قلبی از کتب مقدس است که بسیاری از یهودیان و مسیحیان در قرون وسطی به آن باور داشتند. این تفسیر با آنکه بسیاری می پندارند به طور شفاهی توسط حضرت ابراهیم نقل شده اما حقیقت آن است که در قرون وسطی در حوالی قرن هفتم میلادی به قید کتابت درآمده است و تا قرن هجدهم رواج داشته.

همینجا باید افزود که فرد یهودی به یکی از این دو مشرب زیر تعلق دارد، یا نگاه تلمودی به دین دارد یا دین را از منظر قبالایی می نگرد.

 

 

تلمود، نام کتابی است که تفسیر فقهی از تورات را عرضه می کند. به عبارت دیگر تلمود را می توان شریعت خواهی یهود نامید که اندکی شبیه فقه و اصول اسلامی است. اصالت احکام شریعت در حوزه دین یهود دغدغه علمای تلمودی است. در برابر اینان، هستند یهودیانی که نگاه عرفانی به دین دارند و آنان تابعان مکتب قبالا به شمار می آیند.

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 290 تاريخ : 19 / 12 / 1390 ساعت: 16:01


در عصر حاضر با وجود وسایل ارتباطی فراوان فکر بشر همیشه مشغول است انسان یا در حال تکلم با دیگران یا دیدن تلوزیون یا تفکر در امور روز مره خویش است و هیچگاه ساکت نیست حتی اگر بخواهد کمی سکوت کند نمی تواند . ولی با اینحال همیشه احساس تنهایی میکند زیرا از سرشتش که همان اتصال با امر مطلق باشد دور شده

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 329 تاريخ : 18 / 12 / 1390 ساعت: 21:56

نقلست که بزرگی پیش جنید می آمدابلیس را دید که پیش او می گریخت چون در پیش جنید آمد او را دید گرم شده و خشم بر وی پدید آمده و یکی را می رنجانید , گفت:یا شیخ من شنیده ام که ابلیس را بیشتر آن وقت دست بود بر فرزند آدم که در خشم شود , تو این ساعت در خشمی و ابلیس را دیدم که از تو می گریخت , جنید گفت :نشنیده و ندانی که ما بخود در خشم نشویم بلکه بحق در خشم شویم ,لا جرم ابلیس هیچ وقت از ما چنان نگریزد که آن وقت , خشم دیگران به حظ نفس خود بود و اگر آن بودی که حق تعالی فرموده است که اعوذ بالله من شیطان الرجیم گویند من هرگز استعاذت نخواستمی.

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 356 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 22:19

در این روز سنه 465 شیخ ابو القاسم عبد الکریم بن هوازان قشیری صوفی تلمیذ و داماد ابو علی دقاق وفات کرد و در نیشابور نزدیک قبر ابو علی به خاک رفت . قشیری مولف رساله کبیره قشیریه است که برای عرفا و صوفیه نوشته است

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 340 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 0:50

فتح بصره توسط حضرت امیر المومنین علی علیه السلام

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 331 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 0:45

قیام مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین در سال 66قمری

وفات موسی مبرقع فرزند امام جوادعلیه السلام در سال 296 قمری

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 355 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 0:42

( 1) بشنو از نى چون حكايت مى‏كند             از جدايى‏ها شكايت مى‏كند

شارحان مثنوى در تفسير اين بيت معانى مختلف ذكر كرده‏اند كه ازين پس نقل خواهيم كرد ولى بدون شك مقصود مولانا از ((نى)) همين ساز دلنواز بادى است كه او را به نفس و دم مى‏نوازند بدليل آن كه مولانا خود موسيقى مى‏دانسته و با اين ساز انس و علاقه وافر و تمام داشته و آن را در غزليات وصفى جامع كرده است از قبيل:

          دلم را ناله‏ى سرناى بايد             كه از سر ناى بوى يار آيد

ديوان كبير، بيت 699 ببعد

          اى در آورده جهانى را ز پاى             بانگ ناى و بانگ ناى و بانگ ناى‏

همان مأخذ ب 30836 ببعد

          اى ناى خوش نواى كه دل دار و دل خوشى             دم مى‏دهى تو گرم و دم سرد مى‏كشى‏

همان مأخذ ب 31825 ببعد

          اى ناى بس خوشست كز اسرار آگهى             كار او كند كه دارد از كار آگهى‏

همان مأخذ ب 31897 ببعد و اين ((نى)) تمثل است و مراد بدان، در حقيقت خود مولاناست كه از خود و خودى تهى است و در تصرف عشق و معشوق است، خواه شمس تبريز و خواه چلبى و يا در قبضه‏ى تقليب خداست كه آن هم بنظر مولانا از عشق و معشوق وى جدا نيست زيرا اين معلوم و مسلم است كه مولانا پيش از آن كه پيمانه‏ى جانش از عشق شمس لبريز شود شعر نمى‏سرود و زبان به سخن منظوم نمى‏گشود و پس از آن شاعرى آغاز كرد و سرود عاشقانه در پيوست و جهانى را به آهنگ عشق بر انگيخت و در حلقه‏ى سماع كشيد و برقص آورد پس محرك او در بيان اين اسرار، عشق يا معشوق بود كه اين هر دو با حق متحد و يگانه‏اند و اين شعر و نواى روح انگيز كه از گلوى وى بر مى‏آيد از او نيست بلكه عشق يا معشوق است كه بزبان او سخن مى‏گويد و بر پرده‏هاى گلويش آهنگ شرر بار مى‏ريزد و هر چه او بگويد يا بسرايد، خواه لطف باشد يا قهر، ترانه‏ى وصال باشد يا ناله‏ى درد آميز فراق، پند و نصيحت و قول لين باشد يا تقريع و توبيخ، همه گفته‏ى عشق و تعليم معشوق است و اين رشته را عشق بر گردن وى افكنده و بى‏اختيار او را تا آن جا كه خاطر خواه اوست مى‏كشاند و ما از روى روايات افلاكى و ديگران و بشهادت قرائنى كه در مثنوى هست مى‏دانيم كه مولانا اين منظومه آسمانى را بى‏سابقه‏ى تفكر و اعمال رويه در مدت ده سال يا بيشتر، مى‏سروده و حسام الدين چلبى مى‏نوشته است و تنها بر اثر هيجان و سوزش دل و جوشش معانى از باطن خود، مثنوى را بنظم آورده و مانند شاعران ديگر از روى تامل و تفكر و نسخه كردن ابيات و دخل و تصرف، اين نظم نو آيين را انشا نكرده است و از اين رو خود را به ((نى)) كه از خود تهى و از دم و نفس ناى زن، پر است تشبيه مى‏كند و همين مضمون را در مثنوى و غزليات، مكرر مى‏آورد چنان كه هيچ جاى شك باقى نمى‏ماند كه مقصود از ((نى)) همين ساز مشهور است نه قلم و نه قلم اعلى و نه حقيقت محمدى و نه هيچ چيز ديگر و اينك شواهد از مثنوى و غزليات:

          ما چو ناييم و نوا در ما ز تست             ما چو كوهيم و صدا در ما ز تست‏

مثنوى، ليدن، ج 1، ب 599

          عالم چو سر نايى و او در هر شكافش مى‏دمد             هر ناله‏ى دارد يقين ز ان دو لب چون قند، قند

ديوان كبير، ب 5664

          اندر دل آوازى پر شورش و غمازى             آن ناله چنين دانم كز ناى تو مى‏آيد

ب 6486

          بحق آن لب شيرين كه مى‏دمد در من             كه اختيار ندارد بناله اين سرنا

ب 2569

          مقبل‏ترين و نيك پى در برج زهره كيست نى             زيرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا

          نيها و خاصه نيشكر بر طمع اين بسته كمر             رقصان شده در نيستان يعنى تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ 3: 26

          بد بى‏تو چنگ و نى حزين برد آن كنار و بوسه اين             دف مى‏گفت مى‏زن بر رخم تا روى من يابد بها

 ب 93 94 95

          بسيار گفتم اى پدر دانم كه دانى اين قدر             كه چون نيم بى‏پا و سر در پنجه‏ى آن ناييم‏

ب 14685

          همه پر باد از آنم كه منم ناى و تو نايى             چو توى خويش من اى جان پى اين خويش پسندم‏

ب 16830

          مثل ناى جماديم و خمش بى‏لب تو             چه نواها زنم آن دم كه دمى در نايم‏

ب 17184

          من نخواهم كه سخن گويم الا ساقى             مى‏دمد در دم ما ز آنك چو ناى انبانيم‏

ب 17234

          عاشقان نالان چو ناى و عشق همچو ناى زن             تا چها در مى‏دمد اين عشق در سرناى من‏

ب 20374

          دف منى هين مخور سيلى هر ناكسى             ناى منى هين مكن از دم هر كس فغان‏

ب 21750

          تو چو سرناى منى بى‏لب من ناله مكن             تا چو چنگت ننوازم ز نوا هيچ مگو

ب 23512

          مرا چو نى بنوازيد شمس تبريزى             بهانه بر نى و مطرب ز غم خروشيده‏

ب 25491

          دهان عشق مى‏خندد كه نامش ترك گفتم من             خود اين او مى‏دمد در ما كه ما ناييم و او نايى‏

ب 26446

          منم ناى تو معذورم درين بانگ             كه بر من هر دمى دم مى‏گمارى‏

          همه دمهاى اين عالم شمرده ست             تو اى دم چه دمى كه بى‏شمارى‏

ب 28562 28563

          همچو نايم ز لبت مى‏چشم و مى‏نالم             كم زنم تا نكند كس طمع انبازى‏

ب 30374

          بدرون تست مطرب چه دهى كمر بمطرب             نه كمست تن ز نايى نه كمست جان ز نايى‏

ب 30161

          چگونه زار ننالم من از كسى كه گرفت             بهر دو دست و دهان او مرا چو سر نايى‏

ب 32637

          بر ياد لب دل بر خشكست لب مهتر             خوش با شكم خالى مى‏نالد چون سرنا

          خالى شو و خالى به لب بر لب نايى نه             چون نى ز دمش پر شو و آن گاه شكر مى‏خا

ب 34707 34708 و در موارد ديگر اين حالت را كه عبارت از آن نزد صوفيه ((فناى فعل يا فناى افعالى)) است بتمثيلى از ((چنگ)) و ((رباب)) و ((طبل و كوس و دهل)) بيان مى‏كند زيرا از هيچ يك بى‏زخمه و كوب نوازنده آوازى بر نمى‏خيزد و آنها همه مسخر دست رامشگر و نوبتى هستند چنان كه فرموده است:

          ما چو چنگيم و تو زخمه مى‏زنى             زارى از ما نى تو زارى مى‏كنى‏

مثنوى، ليدن، ج 1، ب 598

          شاد با، چنگ تنى كز دست جان حق بستدش             بر كنار خود نهاد و ساز آن را هو كند

ديوان كبير، ب 7775

          گر بد و نيكيم تو از ما مگير             ما همه چنگيم و دل ما چو تار

          گاه يكى نغمه‏ى تر مى‏نواز             گاه ز تر بگذر و در خشك آر

          گر ننوازى دل اين چنگ را             بس بود اينش كه نهى بر كنار

ب 12371 12372 12373

          من خمش كردم توم نگذاشتى             همچو چنگم سخره‏ى افغان تو

ب 23591

          جمله سؤال و جواب زوست منم چون رباب             مى‏زندم او شتاب زخمه كه يعنى بنال‏

          يك دم بانگ نجات، يك دم آواز مات             مى‏زند آن خوش صفات بر من و بر وصف حال‏

ب 14295 14296

          همه چو كوس و چو طبليم دل تهى پيشت             بر آوريم فغان چون زنى تو زخم دوال‏

ب 14325

          بگفت دل كه سكستن ز تو چگونه بود             چگونه بى‏ز دهل زن كند غريو دهل‏

          همه جهان دهلند و توى دهل زن و بس             كجا روند ز تو چونك بسته است سبل‏

          جواب داد كه خود را دهل شناس و مباش             گهى دهل زن و گاهى دهل كه آرد ذل‏

ب 14352 14353 14354 و تصور مى‏رود كه منشا اين تشبيه عبارت ذيل است: ((مثل المؤمن كمثل المزمار لا يحسن صوته الا بخلاء بطنه)) كه مولانا آن را حديث پنداشته و در مثنوى (چاپ ليدن ج 4 ب 4213) و نيز در ديوان كبير بيت (6472، 18235) بدان استناد جسته است و اصل آن با تغييرى در عبارت منسوبست به ابو طالب محمد بن على بن عطيه‏ى مكى از صوفيه‏ى بزرگ (متوفى 386) كه در احاديث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 222 نقل كرده‏ام و آن نيز با تفاوتى مختصر گفته‏ى يكى از باديه نشينان است (عيون الاخبار، مصر، ج 3 ص 222) نهايت آن كه مولانا بر عادت خود كه از كاهى ضعيف كوهى بلند و پا بر جا مى‏سازد و معانى بسيار مجمل و بى‏روح را بمدد فكر معنى آفرين خود چاشنى ذوق و زندگى مى‏بخشد، اين تشبيه را در آغاز مثنوى و در ديوان كبير بسط تمام داده و بصورتى بيان كرده است كه نظير آن را در ديباچه‏ى هيچ كتابى نتوان ديد. و با اين شواهد كه از سخن مولانا مذكور افتاد جاى هيچ شك باقى نمى‏ماند كه اين نى با آن نواى شور انگيز، مولاناست كه عشق در او مى‏دمد و از گلويش نغمه‏هاى جان آهنگ مى‏انگيزد و غرض وى ازين تعبير آنست كه مثنوى را من نمى‏گويم و گوينده‏ى آن عشق يا معشوق است و من در گفتن اين سرود آسمانى وسيله‏اى بيش نيستم و آن پروانه‏ى سوخته بالم كه در پرتو شمع حقيقت سوخته‏ام و از خود آوازى بر نمى‏كشم و اوست كه مرا در سرود مى‏كشد و بر تارهاى فكر من زخمه‏ى تند و آتشين مى‏راند و پرده‏هاى غم انگيز يا روح بخش مى‏سازد و در حقيقت اين مقدمه‏ى لطيف و نو آيين بجاى آن ديباچه‏ها و سر آغازهاى مفصل و مصنوع و بى‏جان است كه شاعران و مولفان در آغاز منظومه‏ها و كتب خود آورده‏اند و تصور مى‏رود كه مولانا در نظم اين مقدمه نظرى بمنكران كوته بين و خيال انديش معاصر خود نيز دارد كه محضرها مى‏پرداختند و روش او را در پرستش شمس تبريز و رقص و سماع مخالف شريعت و طريقت مى‏پنداشتند و به احتمال قوى ابيات ((هر كسى از ظن خود شد يار من)) و ((سر من از ناله‏ى من دور نيست)) و ((در نيابد حال پخته هيچ خام)) اشارتى بدين مطلب است.

و آن چه اكنون بيان كرديم يكى از اقوال شارحان مثنوى است در تفسير نخستين بيت از مثنوى كه كمال الدين حسين خوارزمى باشارت و عبد الرحمن جامى بصراحت ذكر كرده و ديگران از قول جامى نقل نموده‏اند.

اما شارحان مثنوى ((نى)) را تفسير يا تاويلهاى ديگر نيز كرده‏اند ازين قبيل:

1-  ((نى)) مرد كامل و مكمل است بمناسبت آن كه لفظ ((نى)) در فارسى بمعنى نفى نيز مى‏آيد و مرد كامل از خود فانى است و بر اين قول اعتراض كرده‏اند كه آن چه در فارسى بمعنى نفى است بكسر اول است و نه فتح و ديگر آن كه مرد كامل، و اصل است و در حال فراق نيست و بنا بر اين، شكايت از دورى و شرح هجران كه در همين بيت و ابيات پس از آن مى‏خوانيم با حال وى مناسبتى ندارد و در جواب سخنى بتفصيل آورده‏اند كه مى‏توان آن را به اختصار چنين گفت كه مراتب كمال بى‏نهايت است و اگر سير الى اللَّه متناهى باشد سير فى اللَّه را نهايتى متصور نمى‏شود.

لفظ ((نى)) بفتح اول هم بمعنى نفى در فارسى استعمال شده است چنان كه فردوسى گويد:

          دل پارسى با وفا كى بود             چو آرى كند راى او نى بود

شاهنامه، بروخيم، ج 7، ب 2320 و هم اكنون در بشرويه و حدود طبس اين كلمه را بهمين گونه تلفظ مى‏كنند و در طبس و دهات اطراف آن ياء مجهول در تمام موارد بفتح ما قبل و بصورت (اى) تلفظ مى‏شود.

2-  آن كه مراد روح قدسى و نفس ناطقه است كه از عالم خويش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و اكنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در اين قفس، ناله و شكايت آغاز كرده است و بر اين تاويل گفته‏اند كه ((نيستان)) در بيت پسين، عالم مجردات يا مرتبه‏ى اعيان ثابته تواند بود.

3-  مقصود نى قلم است كه ممكن است كنايه از قلم باشد مقابل: لوح.

4-  حقيقت محمدى است كه با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب ((اقرا)) بود اينك از باب اداى رسالت، دعوت خود را با لفظ ((بشنو)) شروع كرده است كه مناسبت دارد با آيه: وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا 7: 204.

 و پيداست كه اينها همه تفسيرهاى ناموجه و دور از مذاق مولاناست و ظاهرا منشا آن نسخه‏هاى متاخر است كه مصراع اول در آنها بدين گونه است:

((بشنو از نى چون حكايت مى‏كند الخ)) ولى مطابق نسخه‏ى قونيه كه اصح نسخه‏هاست و از روى نسخه‏اى كه بر مولانا خوانده شده بود استنساخ كرده‏اند و سپس در محضر كاتب و راوى اولين مثنوى و خليفه‏ى مولانا، حسام الدين چلبى قرائت مى‏شده است، اين توجيهات سخت بى‏مزه و ناموجه است زيرا لفظ ((اين نى)) مجالى براى تاويل آن به قلم اعلى يا حقيقت محمدى و حتى روح قدسى باقى نمى‏گذارد، اسماعيل انقروى و يوسف بن احمد مولوى نيز اين بيت را مطابق نسخه‏ى قونيه نقل كرده‏اند.

 

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 331 تاريخ : 15 / 12 / 1390 ساعت: 21:02


به نام خداوند جان آفرين و با سلام‏

بى گمان شبى كه حسام الدين چلبى در خلوت از جلال الدين محمد بلخى خواهش كرد تا به طرز حديقه‏ى سنايى و به وزن منطق الطير عطار منظومه‏اى را در شرح معانى عرفانى به رشته‏ى نظم در آورد سرآغاز حادثه‏ى ادبى بزرگى بود.

بنا بر روايت افلاكى در مناقب، مولوى آن شب در پاسخ حسام الدين رقعه‏اى از سر دستار خود برگرفت كه حاوى 18 بيت از آغاز مثنوى بود. اين ابيات را بر اثر الهامى درونى پيش از اين سروده بود.

از آن پس حسام الدين از خواهش و ترغيب مولانا در ادامه‏ى سرودن اين منظومه هرگز باز نايستاد و آنچنان بود كه جلال الدين هر شب از آغاز شام تا طلوع فجر ابياتى چند از مثنوى را املا مى‏كرد و حسام الدين به سرعت تمام مى‏نوشت و مجموع آنچه را كه نوشته بود به آوازى خوش بر مولانا باز مى‏خواند.

اين كار غير از دو سال تا پايان زندگى جلال الدين ادامه داشت و از اين رهگذر اثرى بس پر مغز و بى نظير همچون مثنوى معنوى در شعر پارسى پديد آمد. هم بدين سبب است كه مولانا در مثنوى بارها و بارها از حسام الدين به عنوان الهام بخش خويش ياد مى‏كند:

 

         اى ضياء الحق حسام الدين توى             كه گذشت از مهد نورت مثنوى             گردن اين مثنوى را بسته‏اى             مى‏كشى آن سو كه خود دانسته‏اى           

 

 

عرفان: عبور از خود برای وصال...
ما را در سایت عرفان: عبور از خود برای وصال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 318 تاريخ : 15 / 12 / 1390 ساعت: 21:02