( 1) بشنو از نى چون حكايت مىكند از جدايىها شكايت مىكند
شارحان مثنوى در تفسير اين بيت معانى مختلف ذكر كردهاند كه ازين پس نقل خواهيم كرد ولى بدون شك مقصود مولانا از ((نى)) همين ساز دلنواز بادى است كه او را به نفس و دم مىنوازند بدليل آن كه مولانا خود موسيقى مىدانسته و با اين ساز انس و علاقه وافر و تمام داشته و آن را در غزليات وصفى جامع كرده است از قبيل:
دلم را نالهى سرناى بايد كه از سر ناى بوى يار آيد
ديوان كبير، بيت 699 ببعد
اى در آورده جهانى را ز پاى بانگ ناى و بانگ ناى و بانگ ناى
همان مأخذ ب 30836 ببعد
اى ناى خوش نواى كه دل دار و دل خوشى دم مىدهى تو گرم و دم سرد مىكشى
همان مأخذ ب 31825 ببعد
اى ناى بس خوشست كز اسرار آگهى كار او كند كه دارد از كار آگهى
همان مأخذ ب 31897 ببعد و اين ((نى)) تمثل است و مراد بدان، در حقيقت خود مولاناست كه از خود و خودى تهى است و در تصرف عشق و معشوق است، خواه شمس تبريز و خواه چلبى و يا در قبضهى تقليب خداست كه آن هم بنظر مولانا از عشق و معشوق وى جدا نيست زيرا اين معلوم و مسلم است كه مولانا پيش از آن كه پيمانهى جانش از عشق شمس لبريز شود شعر نمىسرود و زبان به سخن منظوم نمىگشود و پس از آن شاعرى آغاز كرد و سرود عاشقانه در پيوست و جهانى را به آهنگ عشق بر انگيخت و در حلقهى سماع كشيد و برقص آورد پس محرك او در بيان اين اسرار، عشق يا معشوق بود كه اين هر دو با حق متحد و يگانهاند و اين شعر و نواى روح انگيز كه از گلوى وى بر مىآيد از او نيست بلكه عشق يا معشوق است كه بزبان او سخن مىگويد و بر پردههاى گلويش آهنگ شرر بار مىريزد و هر چه او بگويد يا بسرايد، خواه لطف باشد يا قهر، ترانهى وصال باشد يا نالهى درد آميز فراق، پند و نصيحت و قول لين باشد يا تقريع و توبيخ، همه گفتهى عشق و تعليم معشوق است و اين رشته را عشق بر گردن وى افكنده و بىاختيار او را تا آن جا كه خاطر خواه اوست مىكشاند و ما از روى روايات افلاكى و ديگران و بشهادت قرائنى كه در مثنوى هست مىدانيم كه مولانا اين منظومه آسمانى را بىسابقهى تفكر و اعمال رويه در مدت ده سال يا بيشتر، مىسروده و حسام الدين چلبى مىنوشته است و تنها بر اثر هيجان و سوزش دل و جوشش معانى از باطن خود، مثنوى را بنظم آورده و مانند شاعران ديگر از روى تامل و تفكر و نسخه كردن ابيات و دخل و تصرف، اين نظم نو آيين را انشا نكرده است و از اين رو خود را به ((نى)) كه از خود تهى و از دم و نفس ناى زن، پر است تشبيه مىكند و همين مضمون را در مثنوى و غزليات، مكرر مىآورد چنان كه هيچ جاى شك باقى نمىماند كه مقصود از ((نى)) همين ساز مشهور است نه قلم و نه قلم اعلى و نه حقيقت محمدى و نه هيچ چيز ديگر و اينك شواهد از مثنوى و غزليات:
ما چو ناييم و نوا در ما ز تست ما چو كوهيم و صدا در ما ز تست
مثنوى، ليدن، ج 1، ب 599
عالم چو سر نايى و او در هر شكافش مىدمد هر نالهى دارد يقين ز ان دو لب چون قند، قند
ديوان كبير، ب 5664
اندر دل آوازى پر شورش و غمازى آن ناله چنين دانم كز ناى تو مىآيد
ب 6486
بحق آن لب شيرين كه مىدمد در من كه اختيار ندارد بناله اين سرنا
ب 2569
مقبلترين و نيك پى در برج زهره كيست نى زيرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نيها و خاصه نيشكر بر طمع اين بسته كمر رقصان شده در نيستان يعنى تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ 3: 26
بد بىتو چنگ و نى حزين برد آن كنار و بوسه اين دف مىگفت مىزن بر رخم تا روى من يابد بها
ب 93 94 95
بسيار گفتم اى پدر دانم كه دانى اين قدر كه چون نيم بىپا و سر در پنجهى آن ناييم
ب 14685
همه پر باد از آنم كه منم ناى و تو نايى چو توى خويش من اى جان پى اين خويش پسندم
ب 16830
مثل ناى جماديم و خمش بىلب تو چه نواها زنم آن دم كه دمى در نايم
ب 17184
من نخواهم كه سخن گويم الا ساقى مىدمد در دم ما ز آنك چو ناى انبانيم
ب 17234
عاشقان نالان چو ناى و عشق همچو ناى زن تا چها در مىدمد اين عشق در سرناى من
ب 20374
دف منى هين مخور سيلى هر ناكسى ناى منى هين مكن از دم هر كس فغان
ب 21750
تو چو سرناى منى بىلب من ناله مكن تا چو چنگت ننوازم ز نوا هيچ مگو
ب 23512
مرا چو نى بنوازيد شمس تبريزى بهانه بر نى و مطرب ز غم خروشيده
ب 25491
دهان عشق مىخندد كه نامش ترك گفتم من خود اين او مىدمد در ما كه ما ناييم و او نايى
ب 26446
منم ناى تو معذورم درين بانگ كه بر من هر دمى دم مىگمارى
همه دمهاى اين عالم شمرده ست تو اى دم چه دمى كه بىشمارى
ب 28562 28563
همچو نايم ز لبت مىچشم و مىنالم كم زنم تا نكند كس طمع انبازى
ب 30374
بدرون تست مطرب چه دهى كمر بمطرب نه كمست تن ز نايى نه كمست جان ز نايى
ب 30161
چگونه زار ننالم من از كسى كه گرفت بهر دو دست و دهان او مرا چو سر نايى
ب 32637
بر ياد لب دل بر خشكست لب مهتر خوش با شكم خالى مىنالد چون سرنا
خالى شو و خالى به لب بر لب نايى نه چون نى ز دمش پر شو و آن گاه شكر مىخا
ب 34707 34708 و در موارد ديگر اين حالت را كه عبارت از آن نزد صوفيه ((فناى فعل يا فناى افعالى)) است بتمثيلى از ((چنگ)) و ((رباب)) و ((طبل و كوس و دهل)) بيان مىكند زيرا از هيچ يك بىزخمه و كوب نوازنده آوازى بر نمىخيزد و آنها همه مسخر دست رامشگر و نوبتى هستند چنان كه فرموده است:
ما چو چنگيم و تو زخمه مىزنى زارى از ما نى تو زارى مىكنى
مثنوى، ليدن، ج 1، ب 598
شاد با، چنگ تنى كز دست جان حق بستدش بر كنار خود نهاد و ساز آن را هو كند
ديوان كبير، ب 7775
گر بد و نيكيم تو از ما مگير ما همه چنگيم و دل ما چو تار
گاه يكى نغمهى تر مىنواز گاه ز تر بگذر و در خشك آر
گر ننوازى دل اين چنگ را بس بود اينش كه نهى بر كنار
ب 12371 12372 12373
من خمش كردم توم نگذاشتى همچو چنگم سخرهى افغان تو
ب 23591
جمله سؤال و جواب زوست منم چون رباب مىزندم او شتاب زخمه كه يعنى بنال
يك دم بانگ نجات، يك دم آواز مات مىزند آن خوش صفات بر من و بر وصف حال
ب 14295 14296
همه چو كوس و چو طبليم دل تهى پيشت بر آوريم فغان چون زنى تو زخم دوال
ب 14325
بگفت دل كه سكستن ز تو چگونه بود چگونه بىز دهل زن كند غريو دهل
همه جهان دهلند و توى دهل زن و بس كجا روند ز تو چونك بسته است سبل
جواب داد كه خود را دهل شناس و مباش گهى دهل زن و گاهى دهل كه آرد ذل
ب 14352 14353 14354 و تصور مىرود كه منشا اين تشبيه عبارت ذيل است: ((مثل المؤمن كمثل المزمار لا يحسن صوته الا بخلاء بطنه)) كه مولانا آن را حديث پنداشته و در مثنوى (چاپ ليدن ج 4 ب 4213) و نيز در ديوان كبير بيت (6472، 18235) بدان استناد جسته است و اصل آن با تغييرى در عبارت منسوبست به ابو طالب محمد بن على بن عطيهى مكى از صوفيهى بزرگ (متوفى 386) كه در احاديث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 222 نقل كردهام و آن نيز با تفاوتى مختصر گفتهى يكى از باديه نشينان است (عيون الاخبار، مصر، ج 3 ص 222) نهايت آن كه مولانا بر عادت خود كه از كاهى ضعيف كوهى بلند و پا بر جا مىسازد و معانى بسيار مجمل و بىروح را بمدد فكر معنى آفرين خود چاشنى ذوق و زندگى مىبخشد، اين تشبيه را در آغاز مثنوى و در ديوان كبير بسط تمام داده و بصورتى بيان كرده است كه نظير آن را در ديباچهى هيچ كتابى نتوان ديد. و با اين شواهد كه از سخن مولانا مذكور افتاد جاى هيچ شك باقى نمىماند كه اين نى با آن نواى شور انگيز، مولاناست كه عشق در او مىدمد و از گلويش نغمههاى جان آهنگ مىانگيزد و غرض وى ازين تعبير آنست كه مثنوى را من نمىگويم و گويندهى آن عشق يا معشوق است و من در گفتن اين سرود آسمانى وسيلهاى بيش نيستم و آن پروانهى سوخته بالم كه در پرتو شمع حقيقت سوختهام و از خود آوازى بر نمىكشم و اوست كه مرا در سرود مىكشد و بر تارهاى فكر من زخمهى تند و آتشين مىراند و پردههاى غم انگيز يا روح بخش مىسازد و در حقيقت اين مقدمهى لطيف و نو آيين بجاى آن ديباچهها و سر آغازهاى مفصل و مصنوع و بىجان است كه شاعران و مولفان در آغاز منظومهها و كتب خود آوردهاند و تصور مىرود كه مولانا در نظم اين مقدمه نظرى بمنكران كوته بين و خيال انديش معاصر خود نيز دارد كه محضرها مىپرداختند و روش او را در پرستش شمس تبريز و رقص و سماع مخالف شريعت و طريقت مىپنداشتند و به احتمال قوى ابيات ((هر كسى از ظن خود شد يار من)) و ((سر من از نالهى من دور نيست)) و ((در نيابد حال پخته هيچ خام)) اشارتى بدين مطلب است.
و آن چه اكنون بيان كرديم يكى از اقوال شارحان مثنوى است در تفسير نخستين بيت از مثنوى كه كمال الدين حسين خوارزمى باشارت و عبد الرحمن جامى بصراحت ذكر كرده و ديگران از قول جامى نقل نمودهاند.
اما شارحان مثنوى ((نى)) را تفسير يا تاويلهاى ديگر نيز كردهاند ازين قبيل:
1- ((نى)) مرد كامل و مكمل است بمناسبت آن كه لفظ ((نى)) در فارسى بمعنى نفى نيز مىآيد و مرد كامل از خود فانى است و بر اين قول اعتراض كردهاند كه آن چه در فارسى بمعنى نفى است بكسر اول است و نه فتح و ديگر آن كه مرد كامل، و اصل است و در حال فراق نيست و بنا بر اين، شكايت از دورى و شرح هجران كه در همين بيت و ابيات پس از آن مىخوانيم با حال وى مناسبتى ندارد و در جواب سخنى بتفصيل آوردهاند كه مىتوان آن را به اختصار چنين گفت كه مراتب كمال بىنهايت است و اگر سير الى اللَّه متناهى باشد سير فى اللَّه را نهايتى متصور نمىشود.
لفظ ((نى)) بفتح اول هم بمعنى نفى در فارسى استعمال شده است چنان كه فردوسى گويد:
دل پارسى با وفا كى بود چو آرى كند راى او نى بود
شاهنامه، بروخيم، ج 7، ب 2320 و هم اكنون در بشرويه و حدود طبس اين كلمه را بهمين گونه تلفظ مىكنند و در طبس و دهات اطراف آن ياء مجهول در تمام موارد بفتح ما قبل و بصورت (اى) تلفظ مىشود.
2- آن كه مراد روح قدسى و نفس ناطقه است كه از عالم خويش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و اكنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در اين قفس، ناله و شكايت آغاز كرده است و بر اين تاويل گفتهاند كه ((نيستان)) در بيت پسين، عالم مجردات يا مرتبهى اعيان ثابته تواند بود.
3- مقصود نى قلم است كه ممكن است كنايه از قلم باشد مقابل: لوح.
4- حقيقت محمدى است كه با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب ((اقرا)) بود اينك از باب اداى رسالت، دعوت خود را با لفظ ((بشنو)) شروع كرده است كه مناسبت دارد با آيه: وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا 7: 204.
و پيداست كه اينها همه تفسيرهاى ناموجه و دور از مذاق مولاناست و ظاهرا منشا آن نسخههاى متاخر است كه مصراع اول در آنها بدين گونه است:
((بشنو از نى چون حكايت مىكند الخ)) ولى مطابق نسخهى قونيه كه اصح نسخههاست و از روى نسخهاى كه بر مولانا خوانده شده بود استنساخ كردهاند و سپس در محضر كاتب و راوى اولين مثنوى و خليفهى مولانا، حسام الدين چلبى قرائت مىشده است، اين توجيهات سخت بىمزه و ناموجه است زيرا لفظ ((اين نى)) مجالى براى تاويل آن به قلم اعلى يا حقيقت محمدى و حتى روح قدسى باقى نمىگذارد، اسماعيل انقروى و يوسف بن احمد مولوى نيز اين بيت را مطابق نسخهى قونيه نقل كردهاند.
عرفان: عبور از خود برای وصال...
برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 334