به نام خداوند جان آفرين و با سلام
بى گمان شبى كه حسام الدين چلبى در خلوت از جلال الدين محمد بلخى خواهش كرد تا به طرز حديقهى سنايى و به وزن منطق الطير عطار منظومهاى را در شرح معانى عرفانى به رشتهى نظم در آورد سرآغاز حادثهى ادبى بزرگى بود.
بنا بر روايت افلاكى در مناقب، مولوى آن شب در پاسخ حسام الدين رقعهاى از سر دستار خود برگرفت كه حاوى 18 بيت از آغاز مثنوى بود. اين ابيات را بر اثر الهامى درونى پيش از اين سروده بود.
از آن پس حسام الدين از خواهش و ترغيب مولانا در ادامهى سرودن اين منظومه هرگز باز نايستاد و آنچنان بود كه جلال الدين هر شب از آغاز شام تا طلوع فجر ابياتى چند از مثنوى را املا مىكرد و حسام الدين به سرعت تمام مىنوشت و مجموع آنچه را كه نوشته بود به آوازى خوش بر مولانا باز مىخواند.
اين كار غير از دو سال تا پايان زندگى جلال الدين ادامه داشت و از اين رهگذر اثرى بس پر مغز و بى نظير همچون مثنوى معنوى در شعر پارسى پديد آمد. هم بدين سبب است كه مولانا در مثنوى بارها و بارها از حسام الدين به عنوان الهام بخش خويش ياد مىكند:
اى ضياء الحق حسام الدين توى كه گذشت از مهد نورت مثنوى گردن اين مثنوى را بستهاى مىكشى آن سو كه خود دانستهاى
عرفان: عبور از خود برای وصال...
برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 321